دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

بخش ها

آرشیو ماهیانه


دسته ها:اسیرکُشی محسن شکاری، اعدام قهرمان کشتی نوید افکاری، اعدام های غیر فقهی و غیر شرعی، دادستان ذبیح زاده، در چنگال غارتگران میراث فرهنگی، دیگر نمی توان دم فرو بست، روانکاوی در انجمن فرویدی، روانکاوی در رسانه‌ها و در جامعه، من هم در اتاق بازپرس حسینی بودم، نامه سرگشاده به ریاست محترم قوه قضائیه، وزیر محترم اطلاعات

نامه سرگشاده – بخش بیست و سه: مستر ضاد غافلگیر می شود!

ریاست محترم قوه قضائیه

با سلام و عرض ادب

با اجازه جنابعالی برمی گردیم به محل اداره (وزارت) اطلاعات مازندران و نزد آن کارمند وظیفه شناس که با تعجب گفت  «فرقه؟ حالا دیگه به ما مربوط میشه!». او ادامه داد «شما نگفتید اتهامتان فرقه است وگرنه من از کارشناس فرقه می پرسیدم. شما گفتید تبلیغ علیه نظام و من از کارشناس مربوطه سوال کردم». ما جواب دادیم «آن شخصی که از ما بازجوئی کرد نگفت کارشناس فرقه است. چیزی هم بروز نداد که ما این را بفهمیم. او در وبسایت ما که در رصد همیشگی وزارت اطلاعات است علائمی از تبلیغ علیه نظام پیدا کرده بود و از وارسی دفاتر یادداشت ما هم به این نتیجه رسیده بود که آموزشی که از وزارت کشور مجوز دارد مغایر با شرع مقدس اسلام است!». آن کارمند وظیفه شناس سپس به سراغ مستر ضاد متخصص فرقه رفت و او هم تایید کرد که گوشی های ما نزد او بوده ولی اکنون نزد یک نفر دیگر است، چیزی مثل متخصص گوشی!! متخصص گوشی هم برای ماموریتی به تهران رفته بود! آن مامور وظیفه شناس از ما خواست روز شنبه مراجعه کنیم. وقتی ما گفتیم باید حتماً همان روز به تهران برگردیم گفت «همگیتان به یکی از میان خودتان وکالت بدهید تا او گوشی ها را بگیرد».

جناب قاضی القضات، «شم روانکاو» من به من گفت که مستر ضاد از آزادی ما غافلگیر شده و دارد برای خودش زمان می خرد. بعداً فهمیدم که اشتباه نکرده بودم.

روز یکشنبه ۲۳ مهر دو تن از آن خانم ها با در دست داشتن وکالتنامه ها به مقر اداره اطلاعات مراجعه کردند. این بار اما آنها را به داخل ساختمان راه ندادند. گزارش آنها در ادامه می آید:

اداره اطلاعات و بازپرس 

ساعت حدود ۹:۳۰ صبح به اداره کل اطلاعات استان مازندران رسیدیم. به مسئول از پشت آیفون گفتیم برای گرفتن گوشی هایمان آمده ایم و وکالتنامه ها را هم داریم. گفت «یک شماره موبایل بدهید و بیرون منتظر باشید» شماره خانم … را دادیم. بعد از حدود ۵ دقیقه با no caller id زنگ زد و گفت «چند نفرید؟» گفتیم دو نفرمان که آمده ایم و گوشی ۵ نفر را میگیریم. «پرسید آن ۱ نفر چی؟» گفتیم خودش می آید و میگیرد. گفت «کارشناس گفته باید از بازپرس تایید بگیرید که با وکالتنامه گوشی ها را به شما تحویل دهیم‌.»!!! گفتیم خودتان گفته بودید با وکالتنامه می توانیم بگیریم. گفت «باید تایید بگیرید.» به دادسرا رفته و موضوع را به بازپرس چمانی گفتیم. او وکالتنامه ها را نگاه کرد و با تعجب گفت «اینها سند است دیگر، من چه تاییدی کنم؟! به دفتر بروید و بگویید روی آنها مهر شعبه را بزند.» دفتر شعبه آنها را مهر کرد و دوباره به اداره اطلاعات رفتیم. زنگ زدیم و آن مرد آمد پشت در و وکالتنامه ها را گرفت و داخل رفت و گفت منتظر باشیم که به ما زنگ میزند. بعد از چند دقیقه گفت «کارشناس دارد زنگ میزند. جوابش را بدهید.» همان  no caller id زنگ زد و کارشناس خیلی نامحترمانه و طلبکار گفت «ما گوشی ها را نمی دهیم تا وقتی دادگاه حکم برائت بدهد. ممکن است دادگاه بخواهد تحقیق بیشتر بکند، اینطوری باید گوشی ها را بگیرد.» گفتم ولی شما که می دانستید نامه ای که ما دادیم اینجا مال دادسرا است. گفت «نامه تان را بگیرید. ما باید تا حکم برائت یا حکم محکومیت دادگاه گوشی را نگه داریم.» و بعد هم گوشی را گذاشت.

زنگ در را زدیم و گفتیم نامه و وکالتنامه ها را بدهند. از لای نرده ها وکالتنامه ها را دادند. به آن آقا گفتیم شما خودتان روز اول که ما آمدیم، گفته بودید وقتی گوشی ها را بررسی کردند، بعد از ۳۰ روز دیگر کاری ندارند و گوشی ها را می دهند. گفت «من نمی دانم. کارشناس این دستورات را می دهد. از من نشنیده بگیرید، کارشناس و بازپرس با هم هماهنگ هستند. این نامه هم برای دست به سر کردن شما بوده. سربسته بگویم ممکن است بعضی ها بروند حقوق بشر بازی کنند یا شیرین کاری کنند…» گفتم ما شیرین کاری کردیم؟ گفت «شاید شاید… بعضی ها می روند در رسانه ها چیزی می نویسند… این خانم که الان آمد اینجا را دیدید؟ او هم از این کارها کرده، الان ۴ بار درخواست ملاقات کرده و جوابش را نمی دهند.» روی نامه چمانی که پس داد نوشته بود گوشی ها تحویل شده. زیرش نام و کدملی ما بود. گفتیم ما که تحویل نگرفته ایم. این را بنویسید که ما نگرفته ایم. رفت داخل و آن را خط خطی کرد و نوشت تحویل نشد. گفتیم این که بدتر شد. گفت «من اسم و امضا نمی دهم. این همین است.» با همان نامه پیش چمانی رفتیم. گفتیم گوشی ها را ندادند. خیلی خونسرد گفت «آهان. بله. کارشناس به من زنگ زد. باید تا دادگاه صبر کنید.» نامه را نشانش دادیم و گفتیم این نامه خودتان است که گفتید باید گوشی ها را بدهند پس چرا الان میگویید نمی شود؟ در حالی که نامه را می گرفت، گفت «نامه را به شما دادند؟ بله، من نوشتم ولی به ماده قانونی اش اشراف نداشتم. باید صبر کنید تا دادگاه، ما هم پرونده را فرستادیم دادگاه انقلاب دیگر.» و نامه را پاره کرد. رفتارش کاملاً با بار اول فرق کرده بود. / پایان گزارش

بله جناب قاضی القضات، مستر ضاد ما حسابی غافلگیر شده بود، اصلاً انتظار آزادی ما را نداشت، تازه برای سری دوم هم مخبر به زندان فرستاده بود، اما مخبرهایش بقدری «قُزمیت» هستند که در همان ساعت اول لو می روند. البته نامه سرگشاده ۱۸ هم بی تاثیر نبود، همانی که در آن صحبت از شهرام قربانی و اصغر بابائی بود، احتمالاً یکی یا هر دوی آنها پسر خاله ای پسر دائی ای باجناقی چیزی هستند. آن کارشناس وظیفه شناس که گفته بود «بعضی ها می روند در رسانه ها چیزی می نویسند»!

با تشکر و احترام

دکتر میترا کدیور

۰۲/۸/۲

 


پیوند کوتاه به این مطلب:

https://freudianassociation.com/?p=69947

  تاریخ انتشار: ۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت: 23:22